سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک روز برفی

سلام از اونجا که حس درس نیست و روی ما هم زیاده ، دویاره میایم تو دنیای مجازی

امروز یه پرونده جالب رو ورق زدم خیلی حیفم اومد که طرف هاشو ندیدم جاتون خالی پرونده قتل بود فکر نکنید دعوی خان بالا و پایین بود یا افراط و تفریط در سیری شکم ( اصولا جرم ارتباطی عمیق با شکم دارند ؛ و مجرمان یا گرسنگان اند یا بسیار سیران ) سرتونو درد نیاورم دختری مادرش رو کشته بود .

امروز وقت زیادی نداشتم که ماجرا رو مفصل بخونم اما ظاهرا کینه داشته اما قصد نداشته مامانشو بکشه . بگذریم

 

یه پرونده هم بود مربوط به یه قتل خانوادگی دیگه داشتیم قاتل و مقتول زمانی آدم های بالا و پایین یه تخت رو تشکیل می دادن . نه این که زن و شوهر قبل ازدواج هم رو اصلا ندیده باشن ، کلی هم فامیل بودند اول که دخر عمو - پسر عمو بودند و در کنارش دختر خاله – پسر خاله هم بودند و دست آخر هم زن و شوهر ...

جالب بود نه

بسوزه بابای فقر یا اعتیاد ؟

 

یه پرونده اقتصادی هم امروز تا مرحله رای اومده بود ما بهش می گیم 570 یا همون پنج هزار صفحه ای . خیلی جالبه که متهمی بعد از 5000 صفحه بی گناه از آب دربیاد .

 

 

 

امروز صبح هوای گرمی داشتیم اما به عصر نکشیده بود که برف تندی زمین رو به یه صفحه نقاشی تبدیل کرد .

باید فاطمه رو می بردم کلاس ، اون هم  پیاده ماشین هم که طبق معمول نبود اما ما که کم نمی آریم مثل حزب الله لبنان با عملیات ها و رزم های فرسایشی به جنگ طبیعت رفتیم . فاطمه خیلی خوشحال بود چون بالاخره از چترش یه استفاده ای می کرد .

برگشتنی روی شیشه جلوی یه ماشین که عین صفحه وسط دفتر که به جز جای منگنه هیچ لکه ای نداره ، هوس نقش ونگار کردم اما ترسیدم گفتم شاید صاحبش راضی نباشه بی خیال شدیم ......

بله ما ها خیلی وقت ها جو می گیرتمون و خیال می کنیم می تونیم با این طبیعت در بیافتیم اما مگه کشکه ؟ خیلی وقت ها احساس می کنیم بردیم در حالی که طبیعت داره به ما می خنده و زیر لب می گه :"این بُردن ها هم جزئی از ساختار منه. من دارم کار خودمو می کنم و تو خیال کردی تونستی ازم بگذری" و آخرش می گه تا بوده چنین بوده

یاد اخوان خونی های سامان با اون لحن حماسی اش میافتم یاد این که هوا بس ناجوان مردانه سرده وقتی برف به صورتم می خوره یاد نیلی می افتم که نم بارون به صورتش خورده . یاد همه چه قدر چای می چسبه البته اگه فلاسکش مثل مال اداره نباشه .