سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من

امروز یه متهم داشتیم که از کانون اصلاح وتربیت آورده بودنش . من که دارم تمرین می کنم دلم برای کسی نسوزه ، خواستم دفتر مشقم رو جر بدم و حتی تنبیه هم بشم ... خیلی ستم ِ به پاهاش زنجیر بسته بودند وبه دست هاش هم دستبند ؛ درست مثل قاتلی که چند روز پیش سه تا آدم رو با تبر کشته بود . یه بچه چه قدر می تونه خطر ناک باشه ؟

نمیشه بچه ها رو به یه خانواده فرستاد که تربیتشون کنن ؟ حتی یه چایی داغ هم نتونست تصویر اون پسر بچه رو از جلوی چشام ببره

چرا ؟

 چرا ؟

 چرا ؟

وای وای وای وای وای وای

خدایا به همون لحظه هایی که گمان می کنم نیستی ولی پر رنگ تر از همیشه هستی به دادمون برس

 

من دستم نای نوشتن نداره