سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قرار با فرشته

سلام

با صدای ترمز و همون هیس معروف خودروهای بزرگ به خودم اومدم سرم رو که بالا آوردم اخم های راننده رو دیدم . حق داشت نزدیک بود منو زیر بگیره . اما خب سرعتش کم بود و به خیر گذشت.

هی عمووووووووو خوابی

منم حق داشتم چهل دقیقه تموم منتظرش بودم چهل دقیقه تموم بارون می اومد چهل دقیقه تموم از پلک زدن بدم می اومد چهل دقیقه ای که به هیچ کس توجه نکرده بودم.

نمی دونم شما تا حالا با یه فرشته قرار داشتید ؟ اونم زیر بارون ؟

بدجوری فریب خوردم از خونه که می اومدم بیرون به هوای ظهر لباس پوشیدم اما نمی دونسم بارون و باد با هم قراره بیان .

چهل دقیقه تمام دنیای رنگارنگ دخترها  برام خاکستری خاکستری بود حتی دختری که پانچوی قشنگی پوشیده بود نمی تونست توجه ام رو به خودش جلب کنه . این خصوصیت انتظاره .

توی بارون سرم رو مثل یه لاکپشت کوبونده بودم بین دو تا شونم دست خودم نیست یک کار غریضی بود ما آدم ها به هر سطحی برسیم باز هم نمی تونیم از اون فرار کنیم . موهام خیس شده بودند و ژولی پولی .اما این برای کسی که با یه فرشته قرار داره اصلا مهم نیست .

بچه های فردوسی تعطیل شده بودند اون دسته از دخترایی که تازه با کسی آشنا شده بودند و اعتمادشون اون قدر نبود که شماره شخصیشون رو به اون آدم بدن به کیوسک های حمله  کردند.

من ولی دنبال فرشته خودم بودم بارون خیس خیسم کرده بود اما صورتم هنوز خیس نشده بود . گویا "توهم" اشک هم برای من حرام شده . نمی دونم من حقم رو باید از کی بگیرم منم حق دارم اشک داشته بریزم  منم حق دارم نعره بزنم منم حق دارم خر بشم منم حق دارم .............

فرشته نیومد تا من با کلنکسی که حالا باید مرتب به بینیم می کشیدم به خونه برگردم "کرسیم" رو هم که جمع کردند باید بشینم پای این سیستم و تلق تلق تاپپ کنم . تایپ کردن یه فرشته که کمتر از ده دقیقه دیدیش اصلا ساده نیست مخصوص اگه پرهای بی رنگی داشته باشه .

خوش ندارم که کنجکاوی شما رو در مورد فرشته خودم از بین ببرم در حالی که خودم هنوز در کنجکاوی فرشته خودم هستم .

امروز فرشته نیومد تا چهل دقیق تموم زیر بارون فکر کنم و به خودم بلرزم تا ... هنوز نمی دونم چه کار خوبی کردم که خدا منو به آغوش معشوقه ام بارون کشید اونم نه یه دقیقه نه ده دقیقه ؛ چهل دقیقه.

این بچه ها همه اشون همین جورین یه جورایی فرق دارند اون از محمود که یه دختر فراری رو می خواد نجات بده و براش مثل بچه ها گریه می کنه و آبروی خودش رو به خطر می ندازه اون از مصطفی که تو هفته خوابگاه ها این قدر نخوابید که چراغی ها نوشتند ... دبیر شورای صنفی راهی بیمارستان شد . یه قول طرف اینا تو هیچ چارچوبی نمی گنجن.

اما فرشته من نه یه دانشجو بود نه یه روشنفکر یا موزیسین اون فقط یه آدم تنها بود . اون یوسف بود. یوسف تو چاهی افتاده بود که از قضا قرار نیست هیچ کاروانی ازش آب بکشه  و یوسف ما رو به مصر ببره . یوسف الان سال ها است تنها است و مزد این همه تنهایی اینه که امروز باید حکم محجوریتش تو دادگاه صادر بشه  تا این جا هیچ مشکلی نیست .

وقتی یه کسی محجور میشه یه نفر باید قیم اش بشه یا راحت تربگم سرپرستش چون قانون فرض کرده این طرف سلامت ذهنی و فکری – روانیش به هم خورده  ؛ یوسف حتی قیم هم نداشت و کار تا اون جا سخت شد که یکی از کارمندای خود داگستری این مسولیت رو قبول می کنه.

مادر قبلا ازش گفته بود دلم می خواست سامی این جا بود تا فیلم کوتاهی رو با هم کلید می زدیم بی خیال درس و کنکور .اما اولین باری که دیدمش تو حرم بود . کاری ندارم اما اون همراه منو می شناخت با هم سلام و احوال کردند یوسف که با پای برهنه تو حرم راه می رفت دستاش رعشه اندکی داشت ، دوستم که تو دادگستری با یوسف آشنا شنده بود منو به عنوان یه کارشناس حقوقی معرفی کرد تا یوسف بیچاره  ، منو کلید مسائل خودش بدونه. چه دنیای بدی شده که یکی مثل من در محور امید یه آدم قرار می گیره.

یوسف هم از قربانیان جنگه پدرش تو جنگ شهید می شه . مادرش هم دوباره ازدواج می کنه و می ره تبریز . یوسف می مونه و مادر بزرگی پیر که اوضاعش خیلی رومانتیک و پروانه ای نبود. اما یوسف های تاریخ فقط در کتاب ها جای راحتی دارن و از اون جا که اسم فرشته من هم یوسفهِ ظاهرا باید در دنیا زجر بکشه . مادربزرگ هم می میره . یوسف  تو شهر به این بزرگی تنها می مونه . یوسف الان چند وقته به دلیل تنهایی زیاد اختلال روانی داره . براش دعا می کنیم .